کلام شهدا
حلقوم ها را میتوان برید اما فریادها را هرگز، فریادی که از حلقوم بریده برمیآید، جاودانه میماند. شهيد سيد مرتضي آويني
خاطرات شهدا
رفتم وضو بگیرم و آماده شوم برای نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نماز خانه گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. جلوی نمازخانه یک جفت کتانی چینی بود. توجهم به آن جلب شد. نزدیک که رفتم متوجه شدم کسی در نمازخانه مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشک می ریخت. آن قدر شدید گریه می کرد که به فکر فرو رفتم. با خود گفتم: خدایا این چه کسی است که در دل شب این گونه گریه می کند؟! خواستم بروم داخل، ولی گفتم خلوتش را به هم نزنم. پشت در ایستادم. گریه های او در من هم اثر کرد. ناخواسته به حال او غبطه خوردم. خودم را سرزنش می کردم و اشک می ریختم. با خودم گفتم: ببین این بچه بسیجی ها چطور با خدا خلوت کرده اند. رفتم و موقع اذان برگشتم. او رفته بود. وقتی به محل مناجات آن شخص رسیدم باورم نمی شد! هنوز محل مناجات او از اشک چشمانش خیس بود! خیلی دوست داشتم بدانم آن شخص چه کسی است. کفش کتانی او حالت خاصی داشت. روز بعد به پاهای بچه ها خیره شدم. بالاخره همان کتانی را در پای او دیدم؛ سید خوبی های گردان، سید مجتبی علمدار. ذاکر شهید سید مجتبی علمدار
منبع : کتاب علمدار
موضوع: "کلام شهدا"
کلام شهدا
ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.[لازم به ذكر است كه اين شهيد بزرگواربا از دست دادن دو دست و دو چشم خود، به شهادت رسید] #شهيد_مدافع _حرم_حامد_جواني
خاطرات شهدا
ماه مبارک رمضان که از راه می رسید بچه ها را صدا می زد و می گفت: بیایید و این کیسه های برنج را وزن کنید و بسته بندی کنید. کیسه های برنج را همراه روغن و دیگر آذوقه ها بسته بندی می کردند و آنها را می برد در خانه ایتام و نیازمندان… روال همیشه و هر ساله اش بود… #شهید_محمد_حسین_افتخاری
منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 662
منبع کلام شهدا:وبلاگ سرداران عشق
کلام شهدا
این دنیا وسیله ی کار ماست نه هدف. شهيد صمد حيدري
خاطرات شهدا
چهار شنبه، 23/8/1363، حدود ساعت 3 بعد از ظهر برادر عظیمی دخت و طامهری به سنگر ما آمدند. برادر طامهری جلوی سنگر در حال بردن فرغون بود كه یك خمپاره 60 جلوی پایش به زمین نشست. من سریع خود را به او رساندم. دیدم روی فرغون افتاده و یا مهدی! یا مهدی! میگوید. بدنش را روی زمین خواباندم. او همچنان یا مهدی! میگفت. انفجار خمپاره، استخوان ران پایش را شكسته و تركش خمپاره انگشتان دستش را له كرده بود. یك تركش هم به كمرش خورده بود و چند زخم كوچك و بزرگ روی بدنش دیده میشد.
او در حالی كه به شدت زخمی بود، گفت: چكمه مرا بیرون بیاورید؛ مال بیت المال است!
منبع : راوی: محمد رضا كلانتری سرچشمه، ر. ك: انگشتر یادگاری، صص 47 -
آخرین نظرات