به مشکلات بخنديد
مرد جواني که مي خواست راه معنويت را طي کند به سراغ استاد رفت.
استاد خردمند گفت: تا يک سال به هر کسي که به تو حمله کند پولي بده.
تا دوازده ماه هر کسي به جوان حمله مي کرد جوان به او پولي مي داد.
آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گامي بياموزد.
استاد گفت: به شهر برو و برايم غذا بخر.
همين که مرد رفت. استاد خود را به لباس يک گدا در آورد و از راه ميان بر کنار دروازه شهر رفت. وقتي مرد جوان رسيد استاد شروع کرد به توهين کردن به او. جوان به گدا گفت:عالي است
يکسال مجبور بودم به هر کس که به من توهين مي کرد پول بدهم اما حالا مي توانم مجاني فحش بشنوم, بدون آنکه يک پشيزي خرج کنم. استاد وقتي صحبت جوان را شنيد رو نشان داده و گفت:
براي گام بعدي آماده اي
چون ياد گرفتي که به روي مشکلات بخندي.
خنديدن خورشيدي است که زمستان را از
چهره ي انسان دور مي کند.
پي نوشت ها:
1. ز مثل … زندگي: داستانهاي الهامبخش براي ساختن يک زندگي موفق و شادمانه، پديدآورنده: مسعود لعلي، بهرام سفري، ناشر: فرا انگيزش
آخرین نظرات